خاک. کیلو کیلو خاک نشسته تو لپ تاپ. از کجا انقدر خاک میره توش؟ لعنتی! انقدر زیاده که بعیده دشت لوت هم انقدر خاک داشته باشه. -دشت لوت که خاک نداره. همه‌ش شنه و نمک‌زاره. -حالا چه فرقی داره؟ گوشه لپ تاپ شکسته.‌ رو اعصابمه! این برچسب ستاره‌هه که مال دبستان پسردایی کوچیکه‌س رو زدم روش تو چشمم نباشه. -اگه انقدر ترسو نبودی و خودت لپ تاپ کوفتیتو بازش کرده بودی، الان اون یارو تعمیراتیه تر نمی‌زد توش. - چه فرقی داره حالا؟ منم باز می‌کردم می‌شکست. ترک داشت از قبل. از دستم افتاده بود. وقتی داشتم یه چیزی رو نشون بابا می‌دادم دستم یهو بی‌حس شد و افتاد. تو هم که تهش همه کاسه‌ها رو بشکون سرِ من. سرم دیگه جای کاسه های شکسته‌ت رو نداره. بسه. نمی‌بینی؟ سرم درد گرفته. سرم درد گرفته و کاسه‌های تو تموم نشدن. 

*باید لینوکسو باز راه بندازی. دژاوو. صحنه های آشنا. ده آسیب پذیری مهم فعلی را نام ببر. اس کیو ال اینجکشن که دیگه خیلی قدیمی شده. یه چیز جدیدتر بگو. اواَسپ تاپ تن رو بلدی؟* -خب قدیمی شده باشه. خب که چی؟ -چه توزیعی میخوای حالا؟ -نمیدونم. *صدای زنبور. صدای زنبورِ پیچیده تو کله.* -برگردم به کالی؟ -کالی؟ خیلی سوسول بازیه بابا! مرد باش! انقدر ابزارگرا نباش. -ابزارگرا چه کوفتیه؟ جدیده؟ اصلا این کلمه قبلا اختراع شده؟ ایستگامو گرفتی رسما! *صدای زنبور* -این صدای چیه؟ زنبوره یا مگس؟ -صدا نمیاد که. -بابا همین صداهه که رو اعصابه. نمی‌شنوی؟ -نه والا. اگه صداش زیر گوشت کِش میاد زنبوره. صداش مثل حرکت کردنش کِشیه. میگه ویییییز؛ ولی اگه سریع از کنار گوشِت رد میشه، مگسه. ویز ویز ویز. حالا چه فرقی می‌کنه؟ -فرقش قدِ فرقِ بین گوه و عسله. فرقی نداره؟ -خب تکنیکالی جفتشون غذان دیگه! یکیش فرآوری شده ست؛ یکیش برا فردای فرآوریه! -اه بازم اومد. صداش رو اعصابمه. نمیذاره فکر کنم. خب اگه کالی نه؛ بریم با اوبونتو؟ ساده همه پسند. همه پسند. من از همه بدم میاد. همیشه بدم میومد. یه بار یکی بهم گفت تو از همه‌ای که توو خودت داری بدت میاد. این یعنی از خودت بدت میاد. راست می‌گفت؟ فکر کنم راست می‌گفت. همه حوصله‌م رو سر می‌برن. غذا جوییدن حوصله‌م رو سر می‌بره. کتاب خوندن. سریال دیدن. طبیعیه سکانسا رو هی می‌زنم جلو؟ طبیعیه که صفحه آخرِ کتابو اولِ کار می‌خونم؟ طبیعیه قبلِ شروع فیلم کل داستانو درمیارم؟ بگو که طبیعیه چون من جدیداً از چیزای غیرطبیعی ترسم میاد. اینکه از چیزای غیرطبیعی بترسم طبیعیه؟

*صدای کلاغ* یه آن فکر کردم باز ولیعصرم. غروبِ بهمنه. آفتاب، رُک می‌تابه. گربه‌ها چشم تو چشمِ هم، منتظرن از اون تیکه رد شم که برگردن سرِ کار. من حواسم به خیابونا نیست. یه خیابون یه طرفه رو برعکس می‌رم بالا. خلافِ جهتِ ماشینا. می‌پیچم سمت سینما آزادی. تو سرم پر از صداست.

*من بهت گفتم تو باکس اسم بنویسی "فلان"؛ تو نوشتی "نرگس"؟* گفت "نرگس". نام من رفته‌ست روزی بر لبِ جانان به سهو / اهل دل را بوی جان می‌آید از نامم هنوز...

چیزی تا سینما نمونده. تلفن تو دستمه. بلند بلند حرف می‌زنم. انقدر بلند که انگار تنها آدمِ ساکنِ روی زمینم. حواسم به چراغِ عابر نیست. وسطِ خیابونم. ماشینا با سرعت از کنارم رد می‌شن و بوق می‌زنن. یکی از راننده‌ها قیافه‌ی ترسیده‌‌ی منو می‌بینه و سرشو از پنجره میاره بیرون و داد می‌زنه چراغ قرمزه. سرعتش زیاده و پوست صورتش وقتِ گفتن این جمله، با حمله‌ی بی دریغِ باد، می‌رقصه و کِش میاد. برمی‌گردم سمت چراغ. چراغ قرمزه. نه راهِ پس دارم نه راهِ پیش. وسط یه خیابون عریض خودمو گم کردم. راهمو. هیچکی نیست که استمداد بطلبم. از استمداد طلبیدن خجالتم میاد. گیر کردم و از حواس پرتیم خجالتم میاد. -چراغ قرمز بود. چرا ندیدیش؟ چرا نرگس؟ چرا خنگ شدی؟ حواست پرت چی بود؟ چرا انقدر خنگ بازی درمیاری؟

-بازم کاسه‌هات لعنتی. بازم کاسه‌هات که وقت استیصال می‌کوبی‌شون تو سرم. 

گیر کردم رییس. وسط خیابون گیر کردم و چراغ قرمزه. چقدر چراغ قرمزا طولانی‌ان؟

وَهُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَىٰ صِرَاطِ الْحَمِیدِ

- تو خودت پیشنهادی نداری؟ واسه لینوکس؟ اصلا ویرچوال بیارمش بالا یا دوال بوت؟ یا بیخیال ویندوز شم کلا و کوچ کنم برم؟ -کوچ تا چند؟ مگر می‌شود از خویش گریخت؟ -حالا شعرم میگه واسه من!

- ولی جدی جدای شعر و شِر، حالا نه که چس‌کلاسی بیاما؛ ولی تفاوت لینوکس و ویندوز برا من مثل فرق بین جهنم و بهشته. -خودتو نگو! تو فرق داری. تو از اولش هم تفاوت رو دوست داشتی. چیزای خاص رو. تفاوت و چیزهای خاص و چیزای سخت رو. منم دوست داشتم. ولی دیگه ندارم. شایدم دارم ولی دیگه خسته‌م. مامان قبلا بهم گفته بودم آدمای خاص جذب من می‌شن. آدم‌های خاص! فکر کنم توجیه خوبی برا محبوب نبودنم بود! -سخت نیست که! متفاوت و خاص هم نیست. بعدشم تو این زمونه دیگه کی خسته نیست!؟ -ولش کن بابا. مهم نیست. 

-لست سین عه لانگ تایم عه گو. این اکانت کیه؟ خودت؟ خودتو بلاک کردی؟ -نه بابا! واقعا آخرین باری که اونجا بودم عه لانگ تایم عه گو بود. شایدم از یه جنبه تو راست بگی. خودمو بلاک کردم ولی ذره ذره. هر روز گذشت و رفتم و دیدم که یه روز به روزای نبودنم اضافه شده. امروز دیگه شد عه لانگ تایم عه گو. جالب میدونی چیه؟ اینکه دیروز با تموم وجود و از همه چیز ترسیده بودم. الان از هیچی نمی‌ترسم. و در مورد فردا هم هیچ حدسی ندارم. پس چه فرقی داره که لست سینم چی باشه؟ عوضش تو این مدتِ لانگ! دو نفر حالم رو پرسیدن. دو نفرم خوبه نه؟ منم در جوابشون گفتم خوبم. خوبم واقعا هم. معلوم نیست؟ معلومه‌ها. بیا با عینکت ببین. باور کن معلومه. نمی‌بینی؟

چرا دیگه حرف نمی‌زنی؟ بدم میاد یهو ساکت می‌شی. با تو ام...

بقیه بیدار شدن. صدای زنبوره نمی‌ره از سرم. گلوم درد میکنه. پاهام یخ کردن. وسط انجیرپزون مرداد پتو پیچیدم.

هنوزم حرف نمی‌زنی؟

پست جدید. چهل و دو دقیقه پیش. نگاه کن! ایندفعه دیگه یه عکس تار از خودش نیست. یه شعره.

در دوزخم اَر زلف تو در چنگ آید  / از حالِ بهشتیان مرا ننگ آید

ور بی تو به صحرای بهشتم خوانند /  صحرای بهشت بر دلم تنگ آید

لایکش کنم؟ نمی‌دونم. لایکش کنم؟

*اسکرول، پستِ بعد*

سوداد - واژه‌ای پرتغالی؛ توصیفی از یک حس. اندوه، دلتنگی و آسودگیِ توامان. غمی ممتد از نبودن فردی، دلتنگی برای او و احساس عمیقِ آسودگی از دانستن اینکه هرگز و هیچ‌گاه به تو برنخواهد گشت.

به نظرت من سوداد دارم؟

دیگه نمیخوای حرف بزنی کلاٌ؟ به جهنم! 

سوداد، نام اثری است از نقاش برزیلی خوزه فراز د آلمیدا جونیور که در سال ۱۸۹۹ میلادی خلق شد. این اثر اکنون در مالکیت موزهٔ پیناکوتکای سائو پائولو قرار دارد.