لای کتاب دزیره. حد فاصل تخت و پنجره. تهِ شلفِ شمعهای استاد. پشتِ پاکتای سیگار تهِ کشو. صفحه غزل ۱۵۶ سعدی. ته گلدونِ برگانجیری. لای نتهای تحریر چاوشی تهِ مصرعِ زنجیر میخواستم، دستاتو بخشیدی. رو پلههای فلزیِ پشت بوم. زیر ناودونِ کنار در ورودی. رو کاناپهی لاجوردیِ غروبای تابستون. تو اون چند ثانیه پیانوی قبل از شروع اجرای کوچلای هری. لابلای عکسای هزارسال پیشی که وسط دفتر گلگلیه قایمشون کرده بودم که یواشکی نگاشون کنم. قسمت وِرسِ اجرای can i call you tonight دِیگلو تو اون سالن کوچیکهی آتلانتا. پشتِ میز شمارهی ۵ کافه کتابی که سالهاست بسته شده. صندلی ۱۲ ردیف ۹ سینما سپهر.
هیچجا نبود.
میگم، تو یه من ندیدی؟
گمش کردم.
باور کن همه جا رو گشتم ولی نبود.
تو یه من ندیدی؟
مامان؟
میگم تو یه من ندیدی؟
+ بهت میگم همونجاست. خوب نگاه نمیکنی که. یعنی وای به حالت اگه بیام و همونجا پیداش کنم...
آخ راست میگی :)
همه ی ما این روزها انگار یه "من" لابه لای علاقه هامون جا گذاشتیم و یادمون رفته کجاست