به سوختن ذرات یک سیگار نگاه میکنم. بارون موهامو خیس کرده. انقدر خیس که آب ازش چیکه میکنه. باد کلاهو از سرم میندازه و یه قطره از تار جلویی موهام چکه میکنه روی سیگار. دستم رو میارم تا جلوی چشمم. به جای قطرهی افتاده نگاه میکنم. از نزدیک. خیلی نزدیک. به تریِ کوچیکی که روی کاغذ نمگرفته پهن میکنه خودشو. و قطرهی بعدی و قطرهی بعدی.
به سوختن ذرات یک سیگار نگاه میکنم. آهسته آهسته میسوزه و حتی این بارون تند هم جلوش رو نمیگیره. حرکتش پیوستهست. از یک سمت میسوزه و از یک سمت خیس میشه. پیوسته در حرکته. سیگاری که داره این لحظه رو زندگی میکنه. من ایستادهام. متوقف. ساکن. بیحرکت. به حرکت یک سیگار روشن نگاه میکنم و راه میرم. انگار که ساکنترین رهروی این شهر منم. نارنجی باریک آتیش، به نامنظمترین حالت ممکن بالا و بالاتر میره و از هر جایی که رد میشه یه حلقهی سیاه از خودش باقی میذاره. زیباترین نقاشی از یک ردپای شوم.
راستش حرف جالبی برای گفتن ندارم. حتی با خودم. کلماتم نمدار و دودآلودن. من آدم جالبی نیستم. وقتی تنهام آدم جالبی نیستم. وقتی کنار آدمهام آدم جالبی نیستم. این ته سیگار نمگرفتهی نیمسوز از من جالبتره. حرفی برای گفتن ندارم و فقط نگاه میکنم. به سوختن سیگار نگاه میکنم. به بادی که دود رو برمیگردونه توی چشمام و ناشیانه چشمامو میبندم نگاه میکنم. به موهایی که خیس میشن و سرمایی که میپیچه لای استخونای خشکیدهم نگاه میکنم. به همهی صورتم که خیسه و نمیفهمم اشک قاطیشه یا نه نگاه میکنم. خودم نمیفهمما. خودم قبل از همه. و حتی از این نسخه از خودم هم نمیترسم. میدونم ترسناکه. میدونم ترسناکه و نمیترسم. فقط سرفه میکنم. آگاهانه سرفه میکنم. آگاهانه فکر نمیکنم. آگاهانه خیس میشم و آگاهانه در ساکنترین حال ممکن میرم.
میرم. میرم. برای همیشه میرم. انگار کن هرگز نبودم. میرم. مثل سیل. ویرانگر و آبادکننده. میرم. مثل سوختن انتهای آخرین نخ پاکت. میرم. میرم. مثل آخرین گلولهی تفنگ سربازی محاصره شده. میرم. مثل وداعی بیآغوش. میرم. تا همیشه. میرم.
باید برم.
باید برم-
قشنگ بود