نمیاد. هیچ کلمهی لعنتیای به ذهنم نمیاد.
از فریاد سکوت دارم کر میشم.
خستهام و برای خستگیم توضیحی ندارم.
حتی دلیلی هم ندارم.
فقط خستهام.
هر روز یه حجم حجیم خستگی رو ورمیدارم، لباس تنش میپوشونم کشونکشون رو زمین میبرمش. کشونکشون مینشونمش پشت مانیتور. دو تا دستمو میذارم دور لبش و با همهی بیجونی پوستشو میکشم که شکل خنده شه. خنده به دوست. به همکار. به رئیس. شقیقههاشو محکم نگه میدارم که زوارشون در نره. فکر کن. فکر کن. کشونکشون فکر کن. با التماس فکر کن. کشونکشون سوار ماشینش میکنم. تنها وعده غذای روز رو کشونکشون تو دهنش میذارم. کشونکشون تا تخت میارمش. کشونکشون قرص میذارم دهنش. کشونکشون میخوابونمش.
اون ولی بعد از این همه کشمکش، یادش میفته نصفه شب از خواب بپره. از شدت کوبش قلب به سینه بپره. تو سگِ سرما با پنجرهی باز میخوابه که نفسش نگیره و نصفه شب یادش میفته با نفسِ گرفته بپره. با خستگیِ بیشتر بپره. انگار میپره که بشکنه. به قصد شکستن میپره.
نگاش میکنم. دستشو میگیرم:
نشکن. نشکن. بخند. برقص. شاد باش.
لبخند بزن. چالدار. عمیق. طبیعی. طبیعیترین لبخند مصنوعی دنیا رو بزن.
صدای موزیکو تا ته ببر بالا. چراغای رنگی رو روشن کن. پنجره رو باز کن.
مردمکاتو بچسبون به سقف پلکت که اشکات نریزن. نشکن. این یه بارو نشکن.
خواهش میکنم.
خوا...
اه بازم نشد.
.
.
.
.
.
نگاه آسمونو! آفتاب اومده!
کشونکشون نهها، اون بیزور و زحمت اومده.
بیا باز لباس بپوشونم تنت من، ولی کشونکشون.
بیا تا بازم تا شب بریم ما، ولی کشونکشون.
بیا تا بازم بشکنیم با هم
ولی کشونکشون.
هیجکس اینگونه به کشتن خود برنخواست
که من
به زتدگی برخاستم...
اگر دوست داشتین، شبکه اجتماعی ما رو هم از لینک زیر داناود کنید:
دانلود اپلیکیشن ویترین