زندگی‌ شده شکل یک آینه‌ای که تو روبرویش ایستاده‌ای. به هر جا نگاه می‌کنم اثری از تو می‌بینم. حتی شمایل سکوت هم شکل توست پسرک. بیا یک روز برویم به دیدار پروانه‌های شیشه‌‌ای و انعکاس همه‌ی دنیا را در ظرافت بال‌هایشان ببینیم. یک روزِ بی‌نام و بی‌نامه. یک روزِ خالی و خلوت. یک روزِ تاریک و تارتار.

"تولدت را یادم نمی‌ماند. انتظار تبریک نداشته باش."

"مگر می‌شود یادم برود؟ تولدت مبارک."

در دقایق ابتداییِ اعلامِ پایانِ جنگ جهانی خونین ذهنم، سر رسیده بودی و دیدی که یک نفر، خسته، کشان کشان، خاموش، در پس این جنگ زنده مانده. 

"آهای. ویرانه‌های خلوت، من هنوز زنده‌ام."

سکوت خیابان‌های جنگ زده، سرد بود، سرد مثل چند ثانیه بعد از سیلی، و تو از پسِ این تصویر، از جا بلند شدی و کلاه برداشتی از سر.

و من از آن روز به بعد، هر روز کلاه از سر برمی‌دارم برای بودنِ تو.

تولدت مبارک پسرک. تولد تو و تمام قطعه‌هایی که هنوز آوازشان نخواندی، کلماتی که هنوز ننوشتی، عکس‌هایی که هنوز ثبت نکردی و پلاتوهایی که هنوز برنداشتی. تولد همه‌ی تو مبارک. همه‌ی تو که اعجوبه‌ای غریق‌مانده‌ای. غرق در عمقِ خودت. غریقِ محکوم به قدم برداشتن روی سطحِ منعکسِ دریاچه‌ی کوچکِ آدم‌ها. 

تولدت مبارک اعجوبه‌ی کوچکِ بزرگ.