یه بار یه توییت دیده بودم که یه دیالوگ از فیلم 303 بود:

می‌دونی چی از بوسه بهتره؟ سه ثانیه قبلش؛ احساس وقتی که می‌دونی اتفاق می‌افته.

این جمله خیلی عاشقانه و زیبا به نظر می‌رسه ولی در واقع داره مکانیزم دوپامین رو به واقعی ترین و ملموس ترین شکل ممکن توضیح می‌ده. گاهی حرصم در میاد از این دوپامین عزیز و پردردسر!
دوپامین هورمون آینده‌ست. هورمونِ پاداش! رسما برات شکل رسم می‌کنه از آینده. همه چی هم گل و بلبل و زیبا. مثلا در شروع یه رابطه که نمی‌دونی قراره چطور پیش بره، برات زیباترین رابطه رو رسم می‌کنه. یه جور شوق یا به قول اجنبی‌ها، اِرج درون قلبت بوجود میاره که همه چی رو دوبله سوبله عاشقانه می‌بینی، هر چیزو "ترین" جلوه می‌ده. کلاً نویده دهنده‌ست. نویدِ زیباترین بوسه، زیباترین دیدار، موفقیت آمیزترین کار، باشکوه‌ترین اتفاق، پرقدرت‌ترین لحظه، این تصاویریه که دوپامین در موقعیت های مختلف برات می‌سازه. در اون چند ثانیه و چند دقیقه و چند روز و چند سال، قبلِ هر چیزی که در آینده‌ست. حتی در کوچیکترین چیزا.
سرچ دوپامین - گوگل
فکر کن امتحان داری و تنها چیزی که در ذهنت ترشح میشه که سرِ پا نگهت داره از فرط استرس، یه صداییه تو سرت که میگه صبر کن امتحانت تموم شه فلان فیلمو ببین. فلان جا رو برو و الخ.
این دوپامینه که داره این فکرا رو برات می‌سازه و تو هر بار که به این فکرا بیشتر بال و پر می‌دی، بیشتر دوپامین به خورد مغز می‌دی.
بهش معتاد می‌شی! به اون دوپامینه.
ولی می‌دونی کِی دیگه تو مغزت ترشح نمی‌شه؟ آفرین! وقتی به اون آینده‌ی مبهمی که تو ذهنت برات ترسیم می‌کرد رسیدی. حالا چه موفق بوده باشه اون آینده‌هه چه نه.
مثلا امتحانات که تموم شد تو خوشحالی قطعا، ولی حالا که به اون آینده‌ای که دوپامینه داشته برات شرح می‌داده رسیدی به چند درصد از کارایی که قصد داشتی بعد از تموم شدن امتحانا انجامشون بدی می‌پردازی!؟؟ فکر کنم متفق القول بگیم خیلی کم و در بیشتر موارد هیچی.
می‌دونی چرا؟ چون دیگه دوپامین ترشح نمیشه که هُلت بده. چون دوپامین وظیفه‌ش اینه که برای آینده هلت بده. اگه نباشه اصلاً از جات بلند نمی‌شی، انگیزه‌ای نداری، تلاش برای چیزی یا کسی برات بی‌معنیه. دوپامین به آینده‌ت معنی میده. ولی وقتی به اون مقطع از آینده رسیدی که دوپامین تو رو به سمتش هُل داده بود، خودش میره و جاش هورمون اکنون و اینجا ترشح می‌شه. (کلمه هرومون‌های اکنون و اینجا، برگرفته از ترجمه کتاب The molecule of more عه که انتشارات مازیار اونو با اسم دوپامین، مولکولی شگفت‌انگیز ترجمه و منتشر کرده.)
راستشو بگم با هورمونای اکنون و اینجا زندگی کردن سخته. البته بد نیست. رو یه روال آروم و یه خطیِ خوبیه‌. ولی خب سخته. انگار کن زندگیت از رو دور هیجان فروکش می‌کنه رو دور ثبات. و خیلیا دور ثبات رو می‌پسندن و دوست دارن (از جمله خودم)، اما خب دوپامین هم اعتیاد آوره. یه بار که بچشیش‌، هر چقدرم سعی کنی رو دور ثبات بمونی، ممکنه بنا به شرایط خاصی جا بزنی. (،به قول بعضی‌ها دچار روزمرگی شی!) واسه همین خیلیا جا می‌زنن و می‌رن می‌گردن دنبال دوپامین جدید.
نتیجه‌ش چی‌ می‌شه؟ می‌شه تعویض محل کار، تعویض فیلد کاری، نقل مکان، خیانت و...
خب ترسناکه! اینکه توسط چیزی کنترل شی که در خودآگاهت بهش آگاه نیستی ترسناکه! نیست؟
برای همینم هر چند وقت یه بار، این چند مورد رو بعنوان راهکار برای خودم تکرار می‌کنم:
یک. دوپامین سالم برا خودت بتراش! خط قرمز رسم کن که اگه دوپامینه ازت خواست کار عجیب یا غیراخلاقی انجام بدی بزنی تو دهنش! سعی کن تو چیزایی که می‌دونی می‌خوای تا همیشه تو زندگیت نگهشون داری یه بخش مراقبتی ایجاد کنی. مثلا رفاقت‌ یا ازدواجت. وقتی دو نفر با هم یه زندگی رو شروع می‌کنن تا قبلِ شروع پر از دوپامینن. دنبال کشف و شهود همدیگه‌ن. ولی به محض رسیدن به این آینده دوپامین بای بای می‌گه و می‌ره و این تویی که باید از اون رابطه مراقبت کنی‌. تک و تنها و بدون دوپامین. پس درست انجامش بده.
دو. سعی کن همیشه در حال زندگی کنی و به دوپامینت مخصوصا در موارد رسم تصویرهای فضایی بها ندی. مدیریت دوپامین رو یاد بگیر و بدون که چقدر راحت می‌تونه کنترلت کنه و سعی کن یه جاهایی تو کنترلو دست بگیری. بهش آگاه شو. 
و سه. توکل کن به خدا. اون قشنگتر از تو نقشه‌ی زندگی می‌کشه. هم بلدتره، هم خوش‌سلیقه‌تر. 
اگه آگاه بشی به دوپامین، احتمالا بتونی بنای خوشحالی و ناراحتی درونیت رو تا حدی کنترل کنی و رو هدفهات نذاری.
برا خودت goal نچین که با رسیدن بهش خوشحال شی. Goal بچین که مسیر داشته باشی؛ ولی نه مسیرِ خوشحالی، بلکه صرفاً مسیر زندگی. ترجیح خودم هدفای کوچولوئه که تو رو در یه روند منعطف نسبت به مسائل زندگی نگه داره. چون تو هر چقدر آدم قوی‌ای باشی، بازم در دنیایی که جلوه‌ش برای انسانِ عادی، دنیای عدم‌قطعیت و احتمالاته، رسیدن صددرصدی به اهداف بزرگ خیلی می‌تونه عجیب باشه! که نتیجه‌ش می‌شه کمال‌گرایی و سرخوردگی. 
به نظرم به جای اون goal های بزرگ بعنوان پیش‌برنده‌ و رهبرِ درونت، باید برا خوشحالیت ارزش پیدا کنی. Value درست کنی. ارزشِ زیستن. و بذاری ارزش ها خوشحالت کنن. نه هدف‌ها و دوپامین‌های گول‌زنک.
پ ن: البته به نظرم یکی از امن‌ترین دوپامین‌ها، همین دوپامین قبلِ بوسه‌ست. پس feel free که بدون هیچ فکر دیگه‌ای ازش لذت ببری!
پ ن2: اینا درک من از چیزیه که تو کتاب The molecule of more خوندم. ممکنه کم، ناقص یا غلط باشه. پیشنهاد میکنم اگه به مبحثش علاقمندین، یه نگاهی بندازین به اینجا.